اشعاری در مورد زیبایی چهره و افراد خوشگل و ناز
در این مطلب از سایت گشتاسب می خواهیم در مورد اشعاری در مورد زیبایی چهره و چهره های خاص ارائه کنیم.
تصویر قشنگی ست
برخورد موج با صخره
در یک غروب زیبا
اما …
تا اسیر دریا نشوی
نمی فهمی چه جهنمی ست این زیبایی!
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
آخ ... تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد معطر میشوم
در لباس آبی از من بیشتر دل میبری
آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم
آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تو
میتوانم مایه گهگاه دلگرمی شوم
میل - میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سرد پرپر میشوم
مهدی فرجی
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هرشب به تو میاندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم میگیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دل آرایی تو
به خموشی به تماشا به شکیبایی تو
به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیاش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیاش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
ای که بر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
آی بیرنگتر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
بهروز یاسمی
زن،
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمی خواهد
او مردی میخواهد
که چشمانش را بفهمد
آنگاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید:
اینجا سرزمین توست…
لبانت قند مصری، گونههایت سیب لبنان را
روایت میکند چشمانت آهوی خراسان را
من از هر جای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم
به مهرت بستهام دل را، به دستت دادهام جان را
مشقم کن
وقتی که عشق را زیبا بنویسی
فرقی نمیکند که قلم
از ساقههای نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر …
لبهای تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریا تر از آینههاست
ای سبزترین سبزترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ماست
ایرج زبردست
به تصویر زیبای تو نگاه می کنم
و مهربانی ات …
که حتی از پشت قاب شیشه ای هم
به من لبخند می زند.
دلتنگی ات
رودخانه ای ست
که به دریا نمی رسد…!
زن جوان غزلی با ردیف آمد بود
که بر صحیفه تقدیر من مسوّد بود
زنی که مثل غزلهای عاشقانه من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا زِ قید زمان و مکان رها میکرد
اگر چه خود به زمان و مکان مقیّد بود
به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود
زنی که آمدنش مثل «آ»یِ آمدنش
رهایی نفس از حبسهای ممتد بود
به جمله دل من مسندالیه آن زن
و است رابطه و باشکوه مسند بود
زن جوان نه همین فرصت جوانی من
که از جوانی من رخصت مجدّد بود
میان جامه عریانی از تکلّف خود
خلوص منتزع و خلسه مجرّد بود
دو چشم داشت دو سبزآبی بلاتکلیف
که بر دوراهی دریا چمن مردّد بود
به خنده گفت: ولی هیچ خوب مطلق نیست
زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود
حسین منزوی
زیبایی می تواند بی رحم باشد
درست شبیه چال ظریف گونه ی چپ تو
وقتی عمیق می خندی
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
باید زمان می گذشت
زیبایی ات
آرام… آرام
روی گونه هایم می نشست…
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
به آسمان سلام کن
به خورشید لبخند بزن
عزیزنم
با فنجانی عشق
صبحت را آغاز کن
برخیز
ببین روبرویت نشسته ام
صبح در چشمان تو زیباست…
آنقدر زیبایی
که شاعرها به احترامت
کلاه از سر بر می دارند!
به جز زیبائی ات
چیزهای زیادی هستند
که باید انتقال بدهی
وراثت را از لبخندت شروع کن
از شکل لبهایت
به وقت بستن زخمم…
منبع : دوبیتی و غزل و شعر در مورد زیبایی چهره و چهره های زیبا